نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

علم

غروب با پسرم رفتیم مراسم علم بندی. خیلی شلوغ بود. از وقتی رسیدیم خونه یه خودکار ودفتر برداشته هی علم میکشه برامون.با همون دفتر وخودکار تو تختش خابید. مادر فدای حس عاشوراییت عزیزم. تو رو به حسین زهرا میسپرم میوه بهشتی ام.
28 مهر 1394

خوبی

خیلی پسر خوبی شدی. دیگه کامل دستشویی رو میگی کامل حرف میزنی وحتی جلوتر از سنت خیلی خوب میفهمی ومطلب رو میگیری. اهل بازی شدی وخودت رو خوب سرگرم میکنی. عاشق نقاشی هستی وجالبه که یه مدل انتخاب میکنی واز روش میکشی مثلا همین دیشب به عزیز طبیده،مامان من که اسمش طیبه هست میگی طبیده،گفتی بی حرکت بشینه وازش نقاشی کشیدی وچقد خندیدیم چون مامانم چاقه و تو یه گردی گنده کشیدی همرا دوتا گردی کوچیک بالاش که ما گفتیم حتما عینکش مد نظرت بود.به من میگی مامان قزوین بکش برام ،آخه چه جوری بکشم شهر به اون بزرگی رو؟ همینکه سوار ماشین میشیم حتما باید آهنگ بذاری وعاشق آهنگهای اولی،هی سی دی رو در میاری هی میکنی تو تا دوباره برات بخونه. الان چند وق...
26 مهر 1394

تاخیر

پسرم. با یه هفته تاخیر اومدیم اما کسی حال مارو نپرسید...... کسی نگران ما نشد...... اما ..... با دست پر اومدیم. یه سفر یه هفته ای به تهران داشتیم،هم گردش وهم عقد دختر خاله بابا مهدی.خوش گذشت،بغیر از ترافیکهای زیادش وشلوغیهاش بقیه قسمتها خوب بود.زن عمو الهه هم برامون سنگ تموم گذاشت وکلی جاهای خوب برد. یه روز باغ وحش ارم،یه روز خیابون بهار برای خرید لباس شما،یه روز مجتمع بزرگ کوروش که شما اونجا کلی بازی کردی وما هم کمی خرید.قرار به برج میلاد وپل طبیعت بود که دیگه وقت نشد وبابا مهدی کارهاش مونده بود. من بغیر دایی ودختر دایی کسی تو تهران فامیل ندارم اما قربونش برم بابا مهدی کلی تک وطایفه داره که همه هم دوست دارن بریم خونشون،ب...
26 مهر 1394

غصه نخور

امروز الکی سر توپ بازی باهات قهر کردم سرم گذاشتم رو دستام. اومدی نازم میکنی وهی میگی غصه نخور مامانی....یعنی حرف خودمو به خودم پس میدی نامرد؟؟؟؟ ...
9 مهر 1394

خونه سازی

الان چند روزه با آجرهای خونه سازیت بازی میکنی اونم زمان طولانی. جای بسیار خوشحالیه...اما دیگه زندگی نمیمونه برامون.هرجا پا میذاری لوگو افتاده فدای سرت تو بازی کن کل خونه بهم بریزه. از دیروزم که بردمت برای قد و وزن باز محیط اونجا رو میبینی کلی گریه میکنی.زنه نفهمید چطور قد تو گرفت.ولی رو مرزی،وزنت11.قدتم87.نمیدونم چی بهت بدم که کمی بالا بیای.خسته شدم..... بگذریم از دیروز باهم دکتر بازی میکنیم شاید کمی ترست بریزه،آرایش بازی هم میکنیم برای ترس از آرایشگاه،چند وقته از دست گریه های تو نبردمت سلمونی،حالا اینهفته برنامه داریم،خدا رحم کنه به ما ...
5 مهر 1394

قربانی

این چه امتحان وآزمایشی بودکه خدا از بنده اش گرفت؟قربانی فرزند؟هر چی فکر میکنم فلسفه ایk آزمایش تو مغز کوچیکم نمیگنجه.. بدتر از اون وضع پدر و مادر ،ابراهیم وساره،چطور خودشون رو راضی کردن؟ یعنی اگه گوسفندی فرستاده نمیشد باید هر سال کودکی ذبح میشد؟ وای هر چی که فکر میکنم بدتره اوضاعم... قربون مهربونی خدا که دلش نیومد: عیدتون مبارک..دختر دارها برین به مناسبت این جشن گوش کوچولوهارو سوراخ کنین. ایشالله کباب خوری همه به راه باشه...ما که رفتیم خونه بابابزرگ حسین ...
1 مهر 1394

ومهری دیگر

باز آمد بوی ماه مدرسه نمیدونم چرا برای من امسال زیاد حال وهوای مدرسه وذوق قلقلک های خاطرات گذشته نیست. اما مهر به همه مهربانان پر مهر مبارک باشه. امروز تو خبرها وقتی دیدم چندتا از بچه ها گریه میکردن اینقد غصه ام گرفت،یعنی نیکانم 5سال بعد میتونه بره تنها مدرسه؟از الان من غصه دارم.بهتره بگم من میتونم بدون نیکان بمونم؟؟؟ ایشالله سال خوب وخوش وپر از موفقیت برای همه بچه ها باشه   ...
31 شهريور 1394

ای بابا

کار بد میکنی وبهت میگم برات اخم میکنم وتو فورا میگی مامان بخند... بعد از کارهای بدت تا میام اخم کنم خودت اخمهاتو تو هم میکشی ومن از این کارت فورا خنده ام میگیره... هر کاری میکنی که خوشایندت نباشه میگی ای بابا...خیلی قشنگ ادا میکنی... هر وقت پیشت میشینم بازوهامو بغل میکنی وخیلی ملایم نوازشم میکنی وصورتتو بهش میچسبونی..آخ که میرم فضا اساسی.. خیلی هله هوله خور شدی واین تقصیر منه که برات محدودیت نمیذارم.اساسی غذا رو گذاشتی کنار. 3روزه که یه بار تو شورتت بارون میاد باید دنبال علتش باشم که ترسیدی یا از بازیگوشی وفراموشیته... عاشقانه ای  اینکه از ازل بوده ای وتا ابد میمانی معصو...
31 شهريور 1394

خستگی

پسرکم این چند وقت خیلی با لب تاب ور میری .خیلی زیاد....اصلا اجازه نمیدی سمتش برم....کارها زیاد شده...شبم از فرط خستگی دل ودماغشو ندارم که بعد خابت بیام سراغ نت....واسه همین دل و دماغ عکسم ندارم...کلا رفتم تو فاز بیحالی.... شمام که شیطونتر شدی،کمی بهتر شدی وتو مهمونیها با آدم راه میای،فقط باید من دور وبرت باشم وگرنه کولاک میکنی...خیلی شیرین زبون شدی وکلمه هایی میگی که از تعجب میمونم...میدونم که همه هم سن وسالهات مثه تو بلبلن....خدا حفظتون کنه..... ...
29 شهريور 1394