خدایا مگه داریم؟؟؟؟؟
این هفته بدون بابا مهدی رفتیم خونه بابابزرگ حسینی همراه خاله معصوم اینا.منم یه کاری داشتم که باید انجام میدادم.اول قرار بود با خاله وعزیز بریم ولی هوا یه کم سرد شد وکمی هم دیر،به همین خاطر من ازت خواستم پیش خاله بمونی تا خودم تنها برم.شمام فبول کردی.کارم3ساعت طول کشید.در کمال آرامش،کلی هم بهم چسبید.شمام عین یه شاهزاده عاقل پیش خاله موندی.البته عزیز وبابا بزرگ ودخترخاله منم بودن،شمام اصلا لج منو نگرفتی و این خیلی خوبه یعنی.
فرداشم بازم کاری داشتم که باز شما خونه موندی بدون بهونه.هر چی اصرارت کردم که بیا باهام بریم ولی شما انگار نه انگار.....
خداروشکر این روابط باعث میشه که تو بزرگ شی ومنم از وابستگی به شما اندکی راحتتر کنار بیام. وابستگی مادر وفرزندی شدیدی که بین ما بود....خدایا شکرت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی