یه هفته بد وپر استرس
چهار شنبه هفته گذشته خاله معصوم همراه پارسایی وشوهرش راهی تهران شدن برای عروسی.این میون چون خاله زری ساکن قزوینه یه سر هم اونجا رفتن برای شام.بعد رسیدن خاله معصوم همینکه جورابشو در میاره میبینه رو پاهاش به اندازه سکه در جاهای مختلف کبود شده.با زندایی شیوا تماس میگیرن واونم میگه حتما برین کلینیک.حدود یه ربع بعد رفتن وآزمایش دادن.حالا منم اینجا تقریبا در جریانم.ساعت2شب بود که تماس گرفتم وخاله زری گفت پلاکت خونش پایینه.ساعت5تماس گرفتم گفت باید بستری شه.منم اینجا در استرس شدید.رفتم تو نت وسرچ کردم بیشتر ضعف کردم.
نرمال پلاکت بین 150هزار تا400 هزاره که دیگه دم صبح برای خاله رسیده بود یه3هزار.وضعیت قرمز.بحرانی.ازاون بیمارستان انتقالش دادن بیمارستان ولایت که بخش مخصوص خون داشت ومنتظر تزریق پلاکت موندن.وضعیت خودش خوب بود شکر خدا.چه روزبدی بود.نمیدونستم چیکار کنم.فقط گریه میکردم واز ترسم نمیتونستم به عزیز اینا چیزی بگم.داشتم خفه میشدم.دایی رضا اینام از کرج خودشون رسوندن قزوین.پلاکت نبود بعد یهو پیدا شد.انواع آزمایش وسرم وپلاکت ودعایینبود که نخونده باشیم.
هزار بار شکر که به تزریق جواب داد وهر روز 20هزارتا بالا اومد.
اما این پروسه8روز بستری تو بیمارستان بود.ما هم دیگه وسطهاش به عزیز اینا گفتیم وراهی قزوین شدیم.4روز اونجا بودیم.دکترها میگفتن باید به100هزار برسه.دوباره خاستن پلاسما فریز کنن که اونم وسطهاش بهش شوک دشت داد.قطع کردن ولی همون جواب داد ورسیدبه150هزار.
کلی بررسی ولی معلوم نبود علت چیه.چیزی شبیه ویروس.یا خوردن داروهای گیاهی زیاد که دکتر طب سنتی داده بود یا استرس.
با جواب به دارو ورفتن به بالا حدسیات بیماری های خطرناک از بین رفت وخاله بعدازظهر4شنبه هفته بعد مرخص شد وما 5شنبه با هم اومدیم شمال.
روزهای خیلی بدی بود.من خاله رو خیلی دوست دارم.مثه مادرم میمونه نیکانی.
مهربون.دست ودلباز.خیر.معلم دلسوز.اگه بدونی چقدر براش دعا کردن وتماس داشتن که حد نداره.خدا به مهربونیش رحم کرد که سکته نکرد.
به همین خاطر تولدتم لغو شد.شاید جمعه دوباره تولد کوچولو بگیریم ولی از اونورم دایی رضا قلبش مشکل داره وباید آنژیو کنه.وای چقد استرس داریم.تو این دوهفته کلی سختی کشیدیم.
خدایا همه مریضها رو شفا بده تا برگردن سر خونه وزندگیشون.تو مریضی خاله ما9نفر درگیر بودیم اونم توشهر غریب.بازم شکر.بازم شکر