نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

خستگی مامانی

1395/3/25 18:01
نویسنده : مامان نیکان
298 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم.پسرک لجباز وغر غروی من

از کجا شروع کنم تا که این دل پر حرفم آروم بشه.اول شکر کنم به خاطر همه چیزهایی که دور وبرم هست و دارم.در سلامت کامل.زندگی آروم،شوهر خوب،پسر سالم وسرحال،خونواده دوست داشتنی ومهربون،سلامتی.

ماه رمضونه دقیقاهشتم ماه رمضان.فقط یه دونه روزه گرفتم و وجدان درد شدید دارم.4تاشو از قصدی خوردم.اینجا شدم بنده ناشکر.

این روزها تو هم خیلی اذیت میکنی مادر.شدیدا لجباز وبد گریه شدی.محاله چیزی درخواست کنی وبهت نرسه.زمین وزمان رو بهم میریزی.

نمیدونم بگم خلاقی،ذهنت بازه یا واقعا قصد اذیت داری.

میخای همه چی برات درست کنیم.از میکروفون گرفته تا شاخه نباتی که چوب نداره وبه زور میگی با چسب وخلال دندون برام دسته بذارین.

چند روزی خونه بابابزرگ حسینی بودیم یعنی اشکمو در آوردی واعصاب برای کسی نذاشتی.البته اونجا اطرافیان خیلی سربه سرت میذارن ومیبینن که لجی بیشتر باهات ور میرن واین حرصتو در میاره.

آخه مادر من چیکار کنم با این افکارت؟تو برنامه تلویزیون کافیه یه چیز برات جرقه بزنه حتما باید آماده بشه.

منو پدرت به این نتیجه رسیدیم که زیادی بهت بها دادیم و هرچی خاستی برات فراهم کردیم.

البته تو مقصر نیستی چون پدرت وعمو جانت عین خودت خلاقن وحتما باید خودشون از همه چی سر در بیارن.واینجا ژن مقصره.

یه خلال دندون یا سیخ چوبی یه نوار چسب ویه مقوا شده انیس ومونست.خودت بساز مادر لطفا به ما نگو.

آخه من چه جوری در شیشیه سس رو با سیخ چوبی بچسبونم که بشه چتر؟هرچی میگم مامان جون نمیشه یا من بلد نیستم مگه گوش میدی؟یه بند حرف میزنی،غرمیزنی،اونقد که بالاخره یه راهی براش پیدا کنم.

 دیگه تصمیم گرفتم یه مدت برات هیچی درست نکنیم تا شاید از سرت بیوفته.اونقد گریه میکنی که در حد نفس رفتن میوفتی وماها رو حرص میدی.

منم این چند وقت خیلی دعوات کردم.واقعا بریدم.توسریال پادری پارو دیدی که فرش میشستن اگه بدونی چقدگریه کردی.11شب کل آپارتمان رو سرت بود.باباتم هر چی درست میکرد میگفتی یا کجه یا بلنده.که باباتم عصبی شد وبرقها رو خاموش کرد وتو ترسیدی وای چه صحنه ای بود.چقد گریه کردی.از غروب یه بند لج بودی وما فقط اطاعت میکردیم ولی آخر شب دیگه واقعا بریدیم.

میکروفون میخاستی رفتیم برات ارگ خریدیم.ارگ رو که اصلا نگاه نمیکنی.میکروفونشم همونجا تو مغازه گیر دادی که سیمشو در بیارین .باباتم در آورد.فقط همون شب بود.دیگه نگاهشم نکردی.حالا گیلاس میاری میگی مامان بکن تو خلال دندون برام میکروفون بشه.به کی بگم خدایا.کمک.کمک

حالا کافیه یه کم کج باشه.جیغ و داد که کجه.راستش کنین.

دیگه کم آوردم وموندم تو کارت.کجا برم؟هر بار یه سازی میزنین شماها.فقط تو نیستی.همه هم سن وسالهات اینطورن.از فهم زیادتونه.دعواتم میکنم میگی دیگه دوستت ندارم.دیگه نازیت نمیکنم.چند دقیقه نمیشه میای خودتو لوس میکنی وهی بازوهامو بوس میکنی ونازی میکنی.با این لوس بازیهات چه کنم؟

  خدایا ناشکری نیست.شکر که بچه ام سالمه.فکرش خلاقه.ولی یه کم آروم باشه.یه کم بشینه ماشینهاشو دور وبرش بریزه وماشین بازی کنه.آخ برام آرزو شده......باز شکر که شیطون نیستی...ولی در عوض لجبازی...

تازگی ها هم که کسی نباید حرف بزنه.میون حرفها میای وجیغ وداد که به من گوش بدین.خصوصا من وبابات...از شوهرمم دورم کردی پسرم...

با همه این اوصاف شکر که هستی.شکر که سلامتی..شکر خدا جون

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

درب اتوماتيک
25 خرداد 95 18:58
عالي بود سايت ماهم خوبه سر بزنيد خوشحال ميشيم
معصوم
27 خرداد 95 10:16
فقط میتونم بگم بچه ان کاری نمتونیم بکنیم منم دارم این دوران و میگذرونم با حوصله ولی هر چی بی حوصله باشی بدتره اوضاع بدتر میگذره منم عقده مونده رو دلم مهرسا یه خورده با اسباب بازیهاش که دیگه تو اتاقش راه نداره بازی کنه
مامان فدیا
6 تیر 95 12:57
یعنی بعضی وقتا بچه ها کارهایی میکنن که هیچ علم روانشناسی جوابگووو نیست و فقط اون لحظه تا جیغ نزنم من که راحت نمیشم