فرمایش
یه روز برام داستان تعریف میکردی وهی یه بند حرف میزدی.دیگه حوصله ام سر رفت برگشتم...بهم میگی مامان دارم فرمایش میکنم...اونقد تعجب...من ...فرمایش....تو.....
کافیه اندکی حس کنی که منو بابا مهدی داریم تند حرف میزنیم...سریع میگی مامان به بابا بگو خجالت بکش....دیگه بابا خجالت میکشه...
کافیه تی وی فوتبال یا والیبال داشته باشه ...کل تایم بازی شمام توپ به پا زیر ورو میکنی خونه رو...
با بابایی نماز مبخونی .بابایی برای اینکه شما یاد بگیری بلند وشمرده میخونه،دیروز دیدم سوره حمدو تا یه آیه مونده به آخرش بلدی وخوندی.کلی ذوق مرگ شدم.
کافیه توجه ما به تی وی باشه وشمام حرف داشته باشی تهدیدمون میکنی که تی وی رو خراب میکنما.....
میری دستشویی وخودت خودتو میشوری البته کوچیک،خیلی آب میریختی یه روز داستان بابا برقی رو تبدیل به بابا آبی کردم وگفتم بابا آبی میاد آب رو میبره با خودش،اندکی جواب داده وکمتر میریزی از ترس...
واینکه از هر چیز پرنده ای میترسی تو خونه حالا پشه باشه یا مگس یا عنکبوت.حتما باید محو بشن....
اینم روزمرگی های تو
راستی پارک هم میریم زیاد خوشت نمیاد.میگی شلوغه بچه ها هلم میدن...