نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

عکس ومکث

مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است نیکان من در حال درست کردن نون خونه عزیز جونش  ...
14 دی 1393

ماه19 ماهه من

شور زندگیم  امیدم،همه دنیای من 19 ماهگیت مبارک.عذر تقصیر به خاطر این همه تاخیر  عشق19ماهه من باتو چقدر بزرگ شدم،چقدر عاقل شدم،چقدر بر خود میبالم.  رویای شیرین روزهای دورم   خوشبختم که اکنون به واقعیت زندگی ام تبدیل گشته ای  وچه سعادتی از این بیشتر که آرزوی قشنگ فرداهای منی.  باتو خوشبختم پسرکم ...
14 دی 1393

واهم اخبار در طی یکماه

پسرکم  ما توخونه جدید ساکن شدیم.درست در تاریخ93.9.2مصادف با اول صفر.هر کاری کردیم که زودتر جابجاشیم که به صفر نخوره نشد ولی برای من زیاد مهم نبود.یه روز بارانی شدید.خونه کوچیک اما دلباز وباصفا.مهم اینه که مال خودمونه واز همه مهمتر که وجود گرم تو وسعتش رو صد چندان کرده.  خورده کاری زیاد داشت.کابینتهاش کم بود.خیلی اذیت شدیم تااینکه درست شد.پایان 18ماهگیت تو این خونه بود.به خاطر سرما واکسنت یه هفته عقب افتاد ولی زمانش رسید واون روز کذایی خیلی اذیت شدی.کلی گریه کردی وسه روز تمام میلنگیدی.یعنی با هر بار لنگیدنت دلم ریش میشد.مخصوصا روز اول که 3ساعت تمام فقط پیشم نشستی وجم نخوردی   از چه چیزت بگم که خیلی عاقل شدی.گاهی وقتها دلم میخواد غورتت بدم.ب...
14 دی 1393

غیبت صغری

سلام.با یه دنیا سپاس لز همه دوستان وعزیزانیکه به یاد ما بودن والبته اوناییکه اصلا ما تو یادشون نبودیم   بالاخره نت ما وصل شد ولی کمی بازی در میاره چون همسری گیر دادکه از مخابرات بگیریم وبااینکه خیلی ها مارو پشیمون کردن ولی همسری همچنان مصر.سرعتش بد نیست ولی یهو قطع میشه.خخخخ  مااوووووووووووووووومدیییییییییییییم ...
14 دی 1393

یه اتفاق تلخ دیگر

پسرکم دیروز پدر بزرگ بابا مهدی برای همیشه از پیش مارفت وبه خدای مهربون نزدیکتر شد.یکسالی بود که با بیماریش دست وپنجه نرم میکرد.مهربون ودوست داشتنی بودولی تو فوق العاده ازش میترسیدی.به خاطر همین ما این اواخر کمتر دیدیمش و فقط بابایی پیشش میرفت. به باباجونی از همین جا تسلیت میگیم وبرای آرامش روحش یه فاتحه میفرستیم
28 آبان 1393

یه کا ربد

دلبندم میدونم کاری که انجام میدم اصلا کار درستی نیست ولی اینجوری تو خیلی بهتر شدی،الان نزدیک3هفته است که نه آهن بهت میدم نه مولتی،خیلی خوب غذامیخوری،بهتر شدی،اونرو که میخوردی در هفته چند بار بالامیاوردی وقتی بهت میدادمشون.منو ببخش ولی اینجوری راحتتری ...
25 آبان 1393

خبر خوب

پسرکم امروز بالاخره رفتیم ویه خونه قولنامه کردیم.البته بابامهدی تنها رفت ومن از صبح در حال چمع کردن اسباب واثاثیه ام وشماهم مدام تو دست وپامی وخونه بهم ریخته مارو بیشتر صفا میدی. گرچه اون خونه ای که مد نظرمون بود نشد ولی همینم هزار بار شکر که دستمون جلوی دوست وآشنا دراز نشد وبا پول خودمون خریدیم.خدایا شکرت. قربون قدمهای خیرت بشم من که از وقتی اومدی برکت زندگیمون چند برابر شده. خدایا ممنون که همسری مهربون وزحمت کش وبابایی فداکار برای پسرم نصیبم کردی ومن در کنارش هیچ چیزی کم ندارم. خدای خوبم شکر....شکر....شکر. ...
25 آبان 1393

خستگی

نیکانم این روزها خیلی بهت سخت میگذره،توهم با ما گرفتار خونه شدی. خدایا چرا نمیشه؟؟؟ چرا چیز حوبی گیرمون نمیاد؟؟ عسلکم هر روز با ما این بنگاه واون بنگاه اسیره وبچه ای هم نیستی که بذارمت پیش کسی. خداجون کمکمون کن.لا اقل  به نیکانم رحم کن ...
23 آبان 1393

وضو

پسرم امروز موقع وضو گرفتن من دیدی چطوری رو پاهام مسح میکشم خم شدی ورو پات مسح کشیدی. خیلی جالب بود وکلی خودت خندیدی.قربونت برم که اینقد شیطون شدی والبته باهوش ...
19 آبان 1393