نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

لحظه های ناب

1393/11/1 0:57
نویسنده : مامان نیکان
128 بازدید
اشتراک گذاری
چی میشد اگه یه لحظه هایی رو تو زندگی میشد ذخیره کرد تا هر موقع که دلت هواشونو کرد بری و درشون بیاری واز دلتنگیت کم کنی ولذت اون لحظه همیشه باهات باشه.؟؟؟؟؟

گاهی وقتها تو زندگی ما مادرها باشما عزیزای عمرلحظه هایی پیش میاد که فقط خود مادر وخدای بالاسری میدونه که چقد عشقه اون لحطه،چقد نفسه.

امشب دوتا از اون لحظه ها برام اتفاق افتاد که حاظر بودم یه سال از عمرمو بدم ولی اون لحظه همونجا بمونه وساعت تکون نخوره.لم داده بودم جلوی تی وی که یهو لپ خودتو بهم چسبوندی وچند ثانیه نگه داشتی،یعنی قشنگترین حس ممکن

یکی دیگه اینکه الان چند شبه وقتی تو تختت میخوابی اول شیر میخوری بعد طاق باز میخوابی دستاتم میذاری رو سینه ات وانگار که پشت یکی رو آروم بزنی هی تکون میدی وزیر لب یه چیزی زمزمه میکنی،اونوقت بالبخند برمیگردی طرفم وهی چشمات میرن ومیان،نوعی خلسه عاشقانه،یعنی نمیدونم اون لحظه چیکارکنم.جنون بهم دست میده که محکم ببوسمت ولی دلم نمیاد چرتت رو بهم بزنم.چی میشد که این لحظه برام میموند.چرا از کوچیکیات زیاد یادم نیست

جنونی مرا به سمت تو میکشد

میمانم

میترسم

باخودمیگویم این چه حالتی است

نکند دیوانگی ات مسری باشد؟

باخود میجنگم که با تو بودن را به عالمی عاقلانه تقسیم کن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)