نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

صدای قدمهای تو

1394/3/3 17:42
نویسنده : مامان نیکان
147 بازدید
اشتراک گذاری

پسرکم

بااومدن فصل بهار همش احساس شور وشعف خاصی داشتم.نمیدونستم که کوچولوی خونه ماهم قدمهای نازشو تو همین فصل بر چشم مامیذاره وزندگی مارو هزاربار شیرینتر وپرمعناتر میکنه.

عشقم

این روزها هر دوتای ما داریم اذیت میشیم.شمارو از شیر دارم میگیرم.از دیروز دیگه اصلا بهت ندادم.روزش کمی بهتر بودی ولی شب باز همون گریه های وحشتناک برای شیر.دلم خیلی میسوخت ولی با خودم جنگیدم.باور کن بینهایت اذیت میشدم تو خواب.دندونای تیزت پدرمو در آورده.انگار سوزن فرو میکردن.این چند روز آخرم به حدی حرص داشتی که هر بار شیر خوردنت مساوی بود با1ساعت ونیم زمان.

از صبح حال خودم خیلی بده.انگار آنفولانزا گرفتم.بینهایت درد دارم.نمیدونم به خاطر شیره یا چیز دیگه.امیدوارم بهتر شه.شمام که وقت خواب لج میگیری وبعد که باصحنه چسب وقرمزی مواجهه میشی اندکی کوتاه میای.هنوز قبول نکردی که نباید بخوری.

بگذریم امسال برات تولد مفصل نمیگیریم چون سال گذشته اذیت شدی.یه جشن خودمونی وسه تایی تو خونه خودمون،موقع تعطیلات وقتی همه اومدن شاید خونه عزیز برات یه جشن کوچولو بگیریم چون بچه ها هستن وبا اونها سرگرم میشی.

خداکنه باقضیه شیرت خوب کنار بیای وهر دوتایی اذیت نشیم.یکماهه باهات درگیرم ودیگه دیروز تصمیم جدی گرفتم.منو ببخش ولی به نفع خودته،شیرخوردنت که کم شده بهتر غذامیخوری و200گرم اضافه کردی.

بازم منو ببخش

.

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان لیلا
4 خرداد 94 13:59
غنچه ی ناز و کوچک تولدت مبارک خیلی نازی
مامان نیکان
پاسخ
ممنون عزیزم.مرسی که به ما تازه وارد اجازه دادی تو دنیاتون وارد شیم