نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

فکر

1393/6/8 15:37
نویسنده : مامان نیکان
103 بازدید
اشتراک گذاری
مامان گل سلام

الان که این پست رو میذارم شما کنارمن به خواب ناز بعدازظهری فرو رفتی ومنم از فرصت این سکوت استفاده کردم.دیشب یه مطلب تو وب دلسا جونی خوندم ویه جوابی که خاله معصوم مهرسایی داده بود،همین باعث شدکه منم به فکر فرو برم.فکر اینکه درآینده برای دنیای زیبای تو چه کار کنیم؟

مامانی تو دنیاییکه ما توش زندگی میکنیم اگرهم ازقصد وعمد بخواهیم تنها زندگی کنیم نمیشه،بدجوری همه چی به همه چی وابسته است وما آدمها اجتماعی و وابسته به هم.

بیشتر وقتها بابامهدی میشینه واز خاطرات خوش کودکی که با عمو مصطفی داشته از شیطنتهاشون،از خرابکاریهاشون،ازبازیگوشیهاشون تعریف میکنه.خود من که بچه آخر خونه هستم وشدیدا وابسته به خونواده خصوصا به خاهرام.

ما4تابچه هستیم واسه عزیز اینا وهیچ کدوم گمون نکنم تونسته باشه جای دیگری رو تنگ کنه یا احساس پدر ومادر رو به سمت خودش بیشتر جذب کنه.

بابا اینام 3تان.اونام خیلی وابسته به هم برای مادرجون وپدرجون خیلی عزیز وشیرین.

غرض از این همه مقدمه چینی اینه که دوستهای گلمون معتقدن بچه یعنی یه دونه.اما من این مطلب رو نمیپسندم.هرگلی بوی خودش رو داره.اینکه فکر کنم اگه یکی دیگه بیاد وجای تورو بگیره وحس قشنگ دوست داشتن تورو ازم بگیره گمونم فکر اشتباهیه.

گمونم خودخواهی باشه که بگم همه دنیا مال تو.چون تو دنیاییکه تو توش تنها باشی وخاهری برای درد دل وبرادری برای پشت گرمی نداشته باشی دنیای قشنگی نیست.

تو نیکان منی ومطمئنا برای من یه دونه ای،اگرهم بچه ای دیگه ای بیاد اونم مطمئنا یه دونه است وبا جایگاه خودش.من به چشمم دیدم که عزیز وبابابزرگ هیچ فرقی بین ما نذاشتن وعاشقانه هر چهارتامون رو دوست دارن.محبتشون رو لمس کردیم.دیدم که وقتی خواستم از خونه عزیزبیام خونه بخت چقد تنها شدن وعذاب کشیدن واگه دلداریهای خاله ها ووجود نوه ها نبود داغونتر میشدن.من دلم نمیخواد وقتیکه از پیش ما میری خونه بخت تنهای تنها جای خالی تورو حس کنیم وهمدم دیگه نداشته باشیم.

البته شرایط باید جور باشه،امکانات فراهم باشه؛روحیه خودم برای بارداری بعدی آماده باشه تا اقدام بشه.بابامهدی هم بامن موافق خداروشکر

وامااین روزهای تو که خیلی شیطون شدی،ناز شدی،بانمک شدی،عشق شدی،اونقدریکه هر روز بیشتر عاشقت میشم وبیشتر میبوسمت،با زبونی که نمیدونم تو کدوم فرهنگ لغاتیه برام حرف میزنی،بهم میفهمونی.عاشق یخچال شدی وجرات ندارم درش رو باز کنم با جیغ توش رو نشون میدی ومعلومم نیست چی میخوای؟این چند روزبا هر آهنگی فرق نمیکنه غمگین یا شاد شروع به رقصیدن میکنی،شدی نیکان عشقی.

کلا دنیایی واسه خودت داری ومارو هر روز دیونه تر میکنی.

مامان گلی وجود تو برای من حکم قرص آرامبخشه.آروم آروم بگم که خیلی آروم دوستت دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)