جور دیگر باید دید
از وقتی دنیا اومدی انگار بزرگتر شدم،احساسم،جسمم،روحمم همه با وجود تو پخته تر شدن.
قبل از تو پر شور واحساس بودم،عاشق بچه بودم ولی هیچگاه احساسی که الان نسبت به یه کودک دارم رو نداشتم،حس رو لمس میکنم،قربون اخبار خودمون که همیشه از جنگ وکشتار نشون میده وهر بار خبری میبینم اشک تو چشمم جمع میشه به خاطر بچه های بیگناهی که قربانی بیفکری بزرگترها میشن،دلم میخاد بشینم زار زار گریه کنم،به همین خاطر زیاد دیگه پیگیر اخبار نمیشم.اخباری که همیشه از جنگ میگه......
وقتی احساس وابستگی ودلبستگی تو رو نسبت به خودم میبینم واز دوستان دختر دار میشنوم که دخترها چقد بابایی هستن با خودم میگم قربون خدا بشم من، که از بدو خلقت توجه و وابستگی به جنس مخالف رو تو نهاد بشرش گذاشته،وگرنه تو دنیای به این عظمت ما آدمها عین کرم تو هم میلولیدیم وهیچ حسی نسبت به هم نداشتیم.
تو تاکسی من وتو سوار بودیم ویه پیر مرد هم اومد جلو نشست از ابتدای نشستن همینطور صحبت کرد،شوخی کرد،اما راننده انگار نه انگار،بقیه هم بیخیال.با خودم گفتم اگه یه کوچولو به جای این آقا شیرین زبونی میکرد مطمئنا راننده به وجد میومد وبقیه هم لبخندی رو لبشون نقش میبست،با خودم گفتم حکمت خدارو ببین چون بچه ها از ابتدای زندگیشون برای کارهاشون ضعیف وناتوانن خدا کاری میکنه که مهرشون به دل بشینه وهمه کارها با جون ودل براشون انجام بشه ولی وقتی عمرتو میکنی وبه ته خط میرسی خدا یه کاری میکنی که جداشدن از اونیکه پیرشده اونقدرها سخت نباشه گرچه هر پدر ومادری تا وقت پیری برای فرزندانشون عزیزن ولی دل کندن تو اون شرایط راحتتره تا از یه بچه کوچیک.
حالا باز مونده تا همراه قدکشیدنهای تو شعور وفهم منم قد بکشه وجور دیگه ای دنیا رو ببینم،جوری که قد فهم من باشه.شکر که با وجودت منو رو بزرگ کردی.ازت ممنونم پسرم