نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

هفته 13

1391/9/6 2:3
نویسنده : مامان نیکان
101 بازدید
اشتراک گذاری
سلام عسل مامان

خوبی؟الان نزدیک سه روزه حالم دگرگونه.یه کم لک بینی داشتم.خیلی ترسیدم.ازساعت3شب که دیدم تا خودصبح چشم رو هم نذاشتم ودعا کردم واشک ریختم که تو چیزیت نشه.صبح وقتی میخواستم برم دستشویی از ترس داشتم میمردم.وقتی رفتم خونه بابابزرگ حسینی خیلی سرحال بودم آخه سونوی غربالگریت دیده بودم وتو توش کاملا معلوم بودی،مخصوصا پاهای کوچولوت که قربونش برم،ولی وقتی اینطور شد کلی حالم گرفته شد.خاله زری وخاله معصوم که این چند روز کلی هوامو داشتن،بابامهدی هم که خونه پدر جون بود وپیش مانبود،تو اینجور مواقع بابایی هیچ وقت پیشم نیست وجای خالیش....بدجوری اذیتم میکنه.حس بدی پیدامیکنم انگار یه چیز گم کردم.حالاتو استراحتم.آخه تاسوعا وعاشوراست وهمه دکترها تعطیل.بادکترم تلفنی صحبت کردم وگفت این چند روز فقط استراحت کن واگه موردی پیش اومد برم بیمارستان.الان بهترم ولی باز میترسم.توروخداجاتو محکم کن.بچسب به دل مامانی.بمون همونجا.من بی تو دق میکنم فربون پاهای خوشگلت برم من

عاشقتم عروسکم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)