روز تلخ
نیکان جونی دیروز روز بدی رو پشت سر گذاشتیم ولی در نهایت ختم به خیر شد.ما2روز خونه بابابزرگ حسینی بودیم دایی رضا با بچه ها هم از کرج اومده بودن وقرار شد صبح بعدصبحانه به سمت کرج حرکت کنن.هنوز10دقیقه از رفتنشون نگذشته بود که دایی جون تماس گرفت که ما تصادف کردیم،وای اگه بدونی چه لحظه سختی بود،همه سراسیمه خودمون رسوندیم،وای همه فکرم پیش یچه ها امیرعلی وآرادبود که چی شدن؟چقدشلوغ بود که مارسیدیم.یعنی من سکته زدم،بابابزرگ وعزیز روکه نمیشدنگه داشت،وقتی بچه هارو سالم دیدیم انگار دنیارو به ما دادن آخه ماشلن حسابی داغون شده بود،دوتاجوون موتورسوار ترمز بریده بودن واز فرعی اومدن خوردن بهشون.بیچاره دایی رضا که ماشینشون صفر بود وهنوز چند ماهی از خریدش نگذشته بود.بازم خدا روشکر که با اون شدت هیچیشون نشد خدایا هزار بار شکر.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی