پیله چینی
آخر هفته ای که گذشت خونه بابابزرگ حسینی بودیم.البته قبلش خاله زری با مهدی خونمون بودن وباهم رفتیم خونه بابابزرگ.طبق سالهای گذشته بابای من کرم ابریشم پرورش میداد وجمعه وقت برداشتش بود.یه روز وب بهاری با گرمای دلچسب ومحیطی بسیار زیبا.به تو که خیلی خوش گذشت.همراه آراد جون کلی شیطونی کردین.البته بگما که بعضی وقتها باهم در جنگ بودینواز هر چیزی ما باید دوتا میداشتیم مثه توپ،ماشین.....ولی در کل خوب بود وخداروشکر بازده محصولم عالی بود.
پسرکم
این چند مدت حرف زدنهات فوق العاده شده وهمه از این پیشرفتت تعجب میکنن.خیلی خوب همه مسایل رو درک میکنی وبا یکبار گفتن یاد میگیری،به قول خاله زری مثه جاروبرقی میمونی ودر طول شبانه روز از هر چی که دستت بیاد میخوری ولی در حد کم.فرقی نمیکنه اون چیز ترش باشه یا که شیرین .از بستنی که سیری نداری وروزی 4تاهم شده میخوری دیگه فریزرم دادش در اومده واز ترس شما همه بستنی ها رو تو روزنامه میپیچم که شما نبینی وگرنه همه رو یکجا میخای.
آهان غروب 5شنبه رفتیم پیرایشگاه وموهاتو کوتاه کردیم خیلی گریه کردی ولی خوب شد.منو خاله زری با مهدی بردیمت که شاید وجود مهدی کارساز باشه که فربونت برم با هیچ چی ساکت نمیشی شما.
همچنان گریه هات تو مکانهای عمومی زیاده واین خیلی منو ناراحت میکنه.با خاله زری ودخترخاله ام یه روز غروب بیرون رفتیم که از بس گریه کردی دختر خاله ام حالش بد شد وعطای بیرون رو به لقاش بخشید.فقطم حرفت اینه که تو مغازه نریم وفقط هم من کنارت باشم نه کس دیگه ای که بخواد مشغولت کنه.خیلی غصه میخورم.خداکنه یه کم بهتر شی افسردگی گرفتم بس که تو خونه موندم وخیابون نرفتم عزیز مادر
از پنکه میترسی نمیدونم چرا؟کلی راجع بهش برات توضیح میدم ولی یه زمانهایی بیخیالی ویه زمانهایی ترس برت میداره.
عاشق توپی ولحظه ای ازت جدانمیشه وجالب اینجاست که برای خودتم گزارش میدی،مثلا میگی نیکان شوت توی دربازه؛یا همین امشب که میگفتی نیکان درگاهی شلمانی تو دربازه،بمیرم برات که هم میخای اصالت باباتو حفظ کنه وهم مامانت رو.
این از ماجراهای این چند مدت.بفرما عکس
کرم ابریشم بیچاره که بین دستاته وگاهی میبوسیدیش
اینجام که با آرادجون مسابقه گذاشته بودین،صورتی عمه است عسلم
اینجام پارسا بهت یاد داده بود که آب رو میریختی سرت ومیگفتی آخی