شرح یکهفته مهمونی
پسر قشنگم
هفته گذشته هفته پر ماجرایی بودبرای ما.غروب یکشنبه همراه بابامهدی راهی خونه بابابزرگ حسینی شدیم.صبح دوشنبه رفتیم رامسر تا من بعد مدتها مدرکمو بگیرم که بعد 5سال هنوز موقتش صادر شده بود وفقط همون رو گرفتم.دلم برای رامسر تنگ شده بود،چقدر عوض شده بود وچقد قشنگتر.
سه شنبه بعد ازظهرمولودی داشتیم به مناسبت تولد آقا امام زمان.خوب بود.عزیزجونی یه نذر 40ساله داره که هر سال به لطف آقامون به خوبی وخوشی برگزار میشه.شب هم به خاطر اینکه دایی رضا وخاله زری اومده بودن یه تولد مختصرم اونجا برات گرفتیم.اونم خوب بودگرچه قربونتون برم شما کوچولوها مزه همه چیز رو از بین میبرین.
عصر چهارشنبه هم که عقد دختر خاله ام راحله که شما صداش میکنی راله بود.چی بگم از اونروز که شما از اولش گریه کردی گریه کردی گریه کردی تا بعد یکساعت که نفسی برات نمونده بود به خواب رفتی وفقطم بهونه ات این بود که بریم خونه بابابزرگ که شما توپ بازی کنی,دیگه داد همه رو در آورده بودی.خودمم که دیگه به مرز افسردگی رسیده بودم،نمیدونستم چیکارت کنم،کسی هم نبود تو اون شلوغی وبا اون وضع لباس مارو به خونه ببره.غروبش با خاله اینا یه دور رفتیم خونه بابابزرگ تا شما خیالت راحت شد و با خوردن یه پفک دیگه آروم شدی وماتونستیم شام رو خونه خاله ام بمونیم وبعداز شام از مراسم بیشتر لذت ببریم.
قرار نبود عمو اینات بیان ولی خودشون رو رسوندن وشب 5شنبه عمو با بابامهدی اومدن دنبال ما که بریم خونه بابا محمدت.عمو وزن عمو الی واسه تولدت یه عالمه وسیله های قشنگ خریده بودن که دوست داشتن موقع باز کردنش عکس العملتو ببینن.دستشون درد نکنه،کلی اسباب بازی هایی که تو عاشقشونی برات خریدن که کلی مارو شرمنده کردن.از همینجا ازشون تشکر میکنیم و ایشالله هر چه زودتر صاحب یه کوچولوی ناز بشن که ما جبران کنیم براشون.
خاله ها ودایی جونم وعزیز جون هدایای نقدی دادن که از اونام تشکر میکنیم.
جمعه هم غروبش رفتیم دریا که شما بالاخره خودتون رو خیس کردین وخوشحال از آب بازی.این اولین دریای امسال بود وامیدواریم تا آخر تابستون بتونیم شمارو زیاد ببریم دریا.
این بود از شرح یکهفته مهمونی که گرچه خوش میگذره ولی بعضی وقتهاواقعا خسته میشم وکلی انرژیمو میگیره.
امیدوارم همیشه به شادی وخوشی بگذره ایام وتو روز به روز سرزنده تر وبالنده تر بشی عشق مامان
تولد خونه بابابزرگ حسینی که از اول عکس یه شکلات دهنت بود ودرش نمیاوردی
تولد خونه بابامحمد که اونجا آرومتر وآقاتر بودی
اینم هدیه های تولدت
اینم از شیطونهای خونمون که هر کاری میکردیم برای عکس گرفتن فراری بودن.پسرن دیگه همه