نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

بدون عنوان

1394/6/8 0:53
نویسنده : مامان نیکان
145 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم

امروز باهم رفتیم دستشویی،دیدم شیلنگ آب رو گرفتی سمت مورچه بیچاره هی بهش میگی برو خونتون،برو تو چاه پیش دوستات،اول متوجه نشدم ولی بعد کلی خندیدم.با تو درگیرم،کارمون به جایی رسیده که از ترس دستشویی بزرگ باید هی باهاش بای بای کنیم وبوس بفرستیم وچشمان من شاهد تمام این صحنه های لذت بخشهتعجبتعجبتعجب

امروز کلی با جوجه های مادرجون دعوا که پاشین بیاین خونمون.

خونه خودمون رو به عنوان خونه بابا قبول داری وبه همه میگی میریم لاجان یعنی لاهیجان خونه بابا.

خاله زری هی بهت میگه نیکان بیا خونمون بریم پارک.2روزه دیگه میریم پیششون،تو هم هی میگی بریم قمزین یعنی قزوین پارک.

هنوز درگیر پروژه پوشکم.خیلی سخت راه میای،دلمم نمیاد نصفه رها کنم،چرا توهمه چی پسرا عقب ترن؟تعجبیه روز خیلی خوب راه میای یه روزم خیلی بد میشی.امیدوارم بهترشی چون بس که با آب در گیرم یکی از انگشتهای دستم پوسیده.گمونم قطع شه بیوفته اگه همینطور ادامه بدمگریه

امشب نگات کردم

چقد بزرگ شدی

چقد خوب حرف میزنی

چقد خوبه که هستی

چقد خوبه که ما تورو داریم

شکرت خداجون

به یاد گذشته نه چندان دور

 


 

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان فدیا
9 شهریور 94 11:13
عزیزم این پسرا از بس شیطون و بلا هستن وقت واسه یاد گرفتن ندارن وگرنه کلی هم باهوشن
مامان نیکان
پاسخ
از وقتیکه داره بزرگتر میشه حس میکنم کمتر باهاش وقت میذارم.قبلا خیلی بهش میرسیدم الان خودش با خودش سرگرمه
دلسارا
11 شهریور 94 13:52
من آب داغ رو باز ميكردم تا داغ ميشد خودش ميومد بيرون خيلي اب هدر ميرفت
بابا و مامان
24 شهریور 94 9:15
سلام عزیز ماهم این مشکلو داشتیم همش شکمش یوبس بود ولی خدا رو شکررررررررررر یاد گرفت که نباید دستشویش رو نگه داره
مامان نیکان
پاسخ
الان بهتر شده ولی هراز چندی تو شورتش گلبارون میکنه