بدون عنوان
پسرم
امروز باهم رفتیم دستشویی،دیدم شیلنگ آب رو گرفتی سمت مورچه بیچاره هی بهش میگی برو خونتون،برو تو چاه پیش دوستات،اول متوجه نشدم ولی بعد کلی خندیدم.با تو درگیرم،کارمون به جایی رسیده که از ترس دستشویی بزرگ باید هی باهاش بای بای کنیم وبوس بفرستیم وچشمان من شاهد تمام این صحنه های لذت بخشه
امروز کلی با جوجه های مادرجون دعوا که پاشین بیاین خونمون.
خونه خودمون رو به عنوان خونه بابا قبول داری وبه همه میگی میریم لاجان یعنی لاهیجان خونه بابا.
خاله زری هی بهت میگه نیکان بیا خونمون بریم پارک.2روزه دیگه میریم پیششون،تو هم هی میگی بریم قمزین یعنی قزوین پارک.
هنوز درگیر پروژه پوشکم.خیلی سخت راه میای،دلمم نمیاد نصفه رها کنم،چرا توهمه چی پسرا عقب ترن؟یه روز خیلی خوب راه میای یه روزم خیلی بد میشی.امیدوارم بهترشی چون بس که با آب در گیرم یکی از انگشتهای دستم پوسیده.گمونم قطع شه بیوفته اگه همینطور ادامه بدم
امشب نگات کردم
چقد بزرگ شدی
چقد خوب حرف میزنی
چقد خوبه که هستی
چقد خوبه که ما تورو داریم
شکرت خداجون
به یاد گذشته نه چندان دور