یه مسافرت خوب
پسر مامان
حدود یه هفته ای ما با خاله معصوم وپارسایی رفتیم قزوین خونه خاله زری.سفر خوبی بود.برای اولین بار بدون بابایی وبه مدت طولانی.خوب بود وخوش گذشت.
با اینکه تو مرحله حذف پوشک بودیم واین منو مضطرب میکرد ولی با یه غافلگیری جذاب شما بعد24روز تلاش مستمر دیگه گفتی که جیش دارم و این خونه خاله زری اتفاق افتاد ومنم کلی ذوق مرگ شدم.گرچه از وقتی پا تو28ماهگی گذاشتی کم کم زمانهای جیش طولانی تر شد وکنترلت بهتر شد وهمینکه این موضوع رو به بابامهدی گفتم اونم کلی حق به جانب که دیدی به بچم فشار آوردی وزود اقدام کردیباباته دیگه.همه به همین شیوه عمل میکنن.
تو سفر کلا بچه خوبی بود،عاشق پارک کنار خونه خاله بودی واسمشم گذاشته بودی پارک جنگلی.
کمی لجبازی میکردی ولی من راضی بودم وپشیمون نشدم از سفربدون بابایی.
نمیدونم چرا دل ودماغ عکس وعکاسی نداشتم به همین خاطر عکسهات بیشتر تو گوشی پارسا جونه.بعدا ازش میگیرم وبرات میذارمش.این بود قصه سفر به قزوین.البته یه روزشم کرج رفتیم خونه دایی رضا که اونجا آراد جون کلی تحویلت گرفت واذیتت کردوشما هر جا که بهت بد میگذشت شاکی میشدی که بریم لاجان.