نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

تاخیر

1394/7/26 1:12
نویسنده : مامان نیکان
290 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم.

با یه هفته تاخیر اومدیم اما کسی حال مارو نپرسید......

کسی نگران ما نشد......

اما .....

با دست پر اومدیم.

یه سفر یه هفته ای به تهران داشتیم،هم گردش وهم عقد دختر خاله بابا مهدی.خوش گذشت،بغیر از ترافیکهای زیادش وشلوغیهاش بقیه قسمتها خوب بود.زن عمو الهه هم برامون سنگ تموم گذاشت وکلی جاهای خوب برد.

یه روز باغ وحش ارم،یه روز خیابون بهار برای خرید لباس شما،یه روز مجتمع بزرگ کوروش که شما اونجا کلی بازی کردی وما هم کمی خرید.قرار به برج میلاد وپل طبیعت بود که دیگه وقت نشد وبابا مهدی کارهاش مونده بود.

من بغیر دایی ودختر دایی کسی تو تهران فامیل ندارم اما قربونش برم بابا مهدی کلی تک وطایفه داره که همه هم دوست دارن بریم خونشون،به همین خاطر بیشتر وقت ماهم به دید وبازدید گذشت.

چقد ادمهای تهران خسته به نظر میرسن،همه در تکاپو وتلاش ودوندگی،عمو مصطفی که صبح میرفت و10شب خونه میومد،زن عمو هم به خاطر ما ساعت3خونه میومد،شبها تو مهمونی همه آقایون در چرت بودن.....چقد سخت بهش میگذره....

بگذریم،مراسم عقدم تو یه هتل تو دهکده المپیک بود،کلی آتیش بازی وبرنامه های جانبی داشت که اونم خوب بود.البته واسه پیدا کردن هتل چند دور دور خودمون چرخیدیم.....

به شما خیلی خوش گذشت مخصوصا تو پارک وباغ وحش که از شانس ما همونروز تهران بارون بارید وما کامل باغ وحش رو گز نکردیم.

برگشتنی یه سفر 2ساعته به طالقان هم داشتیم که مسیرش خیلی قشنگ وپر پیچ وخم بود ویلاهایی زیادی پاشون به اونجا رسیده بود وویرانی طبیعت بکر

با ما همسفر عکسهامون بشین لفطا

پی نوشت:عزیز دلم معصومه جون مامان آریایی حال مارو پرسید.مرسی گلم

من عاشق موهات بودم ولی اغفالم کردن.کاش کوتاه نمیشدن

قربون ژستت برم من

اینم خوش تیپم تو عروسی که جایگاه عروس رو ول نمیکرد

اینم عکسهای باغ وحش

اینم از بازیگاه سر پوشیده

اینم موقع غذاخوری که زن عمو بهمون غذای ترکی دادی واز همه خوشمزه تر بورک بود

ودر اخر بین راهی طالقان که چون صبح بود شما عاشق چایی شیرین موندیم که صبحونه بخوری

ممنون که با ما همراه بودین

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

دلسارا
26 مهر 94 11:11
اولا ما باید شاکی هستیم که چرا اومدین تهران افتخارندادین در خدمت باشیم ؟ دوما ما هر روز سر به وبلاگ دلسا می زدیم که نظرات دلگرم کننده شما رو بخونیم . میدیدم نیستین و بعدش میومدیم وبلاگ پسرخان که میدیدم باز هم نیستید . سوما فهمیدیم که سرتون به خوشی وشادی گرمه و کلی خدا رو شکر کردیم . چهارما انشاله همیشه خوشی و عروسی باشین
مامان نیکان
پاسخ
به خدا اینقد دوست داشتم شمارو زیارت کنم،خودمون که تهران رو بلد نبودیم.بعدش همراهان زیادی با ما بودن که درخاستم تو مغزشون نمیگنجید که برم دوست اینترنتیمو ببینم.ثالثا روم نمیشد به جاریم بگم.رابعا فکر درخاست از شما خیلی اذیتم میکرد اخه تهران خیلی بزرگه ما تو لاهیجان تو اوج ترافیک نهایت نیم ساعت به همه جا میرسیم.شما تشیف بیار من با کله میام پیشتون
مامان فدیا
26 مهر 94 12:22
به به همیشه به گردش خوش اومدید به تهران شلوغ پر دود که به قول شما همیشه انگار مردمش رو دنبال کردن چه عکسهای قشنگی اما دیگه موهای گل پسر نزن منم خیلی ها میخوان گول بزنن اما هنوز نتونستن موهای ادرین هست
مامان نیکان
پاسخ
جالبه که هم من وهم باباش راضی بودیم امان از دست پدر بزرگها ومادر بزرگها.اونجوری خیلی شیطون به نظر میرسن
masoum
1 آبان 94 17:51
سلام عزیزم همیشه به شادی و خوشی تو خبری از ما گرفتی دو هفته هست دراز کشم