کمبود بغل
بابایی اومد خونه از سر کار من مشغول یه کاری بودم.
نمازشم خوند باز من درگیر بودم.
بابایی بهم گفت خانوم خیلی خودتو درگیر کردی،منم جو گرفتم گفتم شما کمبودی احساس میکنی؟
شما در جا جواب دادی کمبود بغل.....
بابات اینقد خوشش اومد که سریع بهت گفت آفرین بزن قدش
تو هم کلی ذوق کردی.
خداروشکر که حالا به جای باباتم بهم جواب میدی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی