این روزهای ما
از جمعه گذشته دو روز تب داشتی وبعد سرما تشیفش رو آورد تو خونمون.اول تو بعد همزمان من وبابات.
ویروسی بود واز یکی از اقوام نصیبمون شده بود.
دو روز خیلی بی حال بودی ولی شکر خدا از دیروز بهتر شدی.منم به مدد قرص ودرمانهای سنتی رو پام موندم ولی بابا مهدی خیلی داغونه.
از یه چیزی که بدم میومد به سرم اومد و اون اینه که به سی دی وتلویزیون داری وابسته میشی شدید.
صبح که ازخاب پا میشی یکی یکی نام میبری که من برات بذارم وجالبه که تا آخر هم نمیبینی ویه ریز میگی سی دی بعدی....
نمیدونم چطوری اینو از سرت بندازم.گرچه گمون کنم خودم مقصرم که هم کم باهات بازی میکنم و هم به سازت میرقصم
حتی شبها هم دیگه ما رو راحت نمیذاری ولی من کم نمیارم ورو حرفم میمونم که شب تی وی مال ماست.اونوقت گیر میدی که بذارین تو لب تاب تا من ببینم.هیچ جوره نمیشه گولت زد.
خیلی بد حال بودی...جیگرم برات کباب میشد وقتی اوج بدخالی بهم میگفتی من حالم خوب نیست...
وقتی شربت میخوردی وبهتر میشدی تو اوج بیحالیت میگفتی مامان شربت بده که بهتر بشی عزیزکم
ایشالله دیگه هیچ وقت مریض نشی.
همینطور همه بچه ها وفرشته های معصوم