نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

مهربونم

1394/10/17 18:06
نویسنده : مامان نیکان
254 بازدید
اشتراک گذاری

این مطلب رو با تموم سوز دلم مینویسم....

گاهی روزها خیلی بد میشی،لجباز میشی،بی دلیل گریه میکنی ودیروز از اون روزها بود.اونقد برای بازی با دخترک همسایه اشک ریختی،وقتی کنارت بود باهاش میجنگیدی،وقتی میرفت گریه میکردی،باباش که برای ناهار اومد دیگه اوج داستان بود،جیغ وداد ودعوا با پدرش که چرا اومد خونه.نزدیک2ساعت مدام دیالوگت این بود..برم خونه صبا،وقتی هم میگفتم برو میگفتی نه...دیگه بریده بودم.به هیچ صراطی مستقیم نمیشدی...

بالاخره ساکت شدی،غروب باز لج صبا،باز گریه،شب شد باز لج صبا،ساعت12شب صداشو شنیدی،بیچاره مادرش هی اونو میفرستاد که تو گریه نکنی ولی دیگه طاقتم تاق شد...سرت داد کشیدم زدی تو گوشم ومنم فوری زدم تو گوشت البته یادم بود که محکم نزنم...تو اوج گریه کپ کردی هی نازم میدادی میگفتی مهربونم...مونده بودم...واقعا کلافه شده بودم واین اولین کتک عمرت بود با جدیت من...

دلم سوخت ولی اعصاب منم حدی داره...همین شد که امروز با دیدن صبا اصلا درخاستشو نکردی وآروم بودی ومنم اولتیماتوم دادم که نه صبا میاد خونمون ونه تو میری پیشش...

واقعا کم آورده بودم ولی الان میبینم شاید لازم بود تو اون روی منم ببینی....

بخاطر لجبازیهات با همه در افتادم.بس که میگن تو بهش هیچی نمیگی...

اما امروزت بسیار عالی بودی وذره ای اشک نریختی وحالا این دلمو میسوزونه....مهربونم

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان فدیا
19 دی 94 13:40
بعضی وقتا واقعا نمیشه تحمل کرد و من هم حسابی کلافه میشم چون ادرینم همین کار رو میکنه و یه بند میگه نای نای وقتی هم میذارم میگه این نه و اگه 1000 تا اهنگ مختلف بگردم همینجوری حرف خودش میزنه و احرش من عصبانی میشم کنترل و میذارم اون طرف اونم گریه میکنه و انقدر جیغ میزنه تا خسته میشه
مامان نیکان
پاسخ
پس شمام گرفتار این خصوصیت خاص بچه های دهه90 هستین.چقدشبیه همن
معصوم
20 دی 94 10:46
منم از این درگیری ها خیلی دارم با فاطمه خودمون کاملا حستو درک میکنم من خیلی وقتا مجبور میشم داد بزنم چون اصلا با ناز و نوازش و مهربونی تو اوج لجبازی حرف گوش نمیده بخاطر همین موضوع داغونم میشم از لحاظ روحی البته مهرسا الان خیلی بهتر شده خیلی خانومتر شده
مامان بهنوش و مهران
24 دی 94 9:52
نمیخوام دلتو بسوزونم و بگم تو مادر بدی هستی... ولی این بچه ها یه وقتایی لازم دارن...اگه متوجه قدرت مادر توی تصمیمات نشن دیگه کلاهمون پس معرکه ست. ولی گلم مراقب باش که اگه این قضیه چندبار تکرار بشه،دیگه نه حرفتو میخونه و نه حریفش میشی...به قول دکتر مهران که میگه اجازه ندید جنگ بین والدین و بچه شروع بشه...که اگه شروع بشه بازنده پدر و مادر هستن. خوشبختانه با کوچکترین چیزها حواسشون پرت میشه و به کل فراموش میکنن چی میخواستن.این دفعه که بدقلقی میکنه فکر کنم بد نباشه از محیط خونه ببریش بیرون و بعد که آروم شد باهاش حرف بزنی راجع به کار زشتش. ببخشید وراجی کردم ، کاملا درکت میکنم
مامان نیکان
پاسخ
بهنوش جون کاملا باهات موافقم.من اصلا اهل جنگ نیستم ولی اونروز کاملا کم اورده بودم.
دلسارا
27 دی 94 10:18
اينو كه ميگي كم ميارم درك ميكنم يه موقع هايي به هيچ صراطي مستقيم نيستن