نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

خاطره زایمان

1393/6/25 22:57
نویسنده : مامان نیکان
123 بازدید
اشتراک گذاری
مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است
پسرم

شنبه به اتفاق عزیز اومدیم لاهیجان تا من آخرین نوبت دکترم رو برم.از اونجاییکه قرار شد بریم بیمارستان دولتی به دلیل اصرار زیاد دکتر درگاهی پسر عموی بابایی وخانومشم دکتر منه،خانوم دکتر گفتن که فردا شیقت بیمارستانشه وما میتونیم مقدمات زایمان رو بچینیم.وای که یهو کلی استرس گرفتم چون خودم رو برای یه هفته دیگه آماده کرده بودم.به بابایی خبر دادم واونم هل شد.با هماهنگی دکتر به همراه خاله معصوم وبابایی شب رفتیم بیمارستان چون دولتی باید شب قبلش اونجا باشی.کادر اونجا دلیل سزارین خواستن وگفتن سر کلاژجزو دلیل نمیشه ولی بعد فهمیدن که ما بند پ داریم قبول کردن.

چی بگم از شب تا صبحش که یه ساعتم خوابم نبرد ودوتا خانوم دیگه که زایمان دومشون بود باهام هم اتاقی بودن.اگه بدونی اونا چقد ته دلمو خالی کردن که سزارین اله بله.درد داره....صبح پرستاراومد وبعد یک ساعت راهی اتاق عمل شدیم گرچه تا دکتر بیهوشی بیاد مارو نگه داشتن.دم در هم که عزیز ومادرجون وبابابزرگ وبابایی منتظر بودن.اونارو که دیدم بغضم گرفت مخصوصا پدرم ولی سعی کردم بخندم.تواتاق عمل کلی منتظر موندم تا دکتر درگاهی خودشو رسوند.عمل خیلی خوب بود وکامل من هوشیار بودم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)