بوی خوش پرتقال
پسرکم
اینو یادت باشه که هیچ جای دنیا پرتقالهایی به خوشمزگی پرتقالهای حیاط بابابزرگ حسینی نیست.
اینو گفتم چون تو عاشق پرتقالهای اونجایی.مخصوصا اگه چند پر کنی وبهشون گلپر بمالی ومخصوصا اگه خونی باشه.
میدونی چرا اینقد خوشمزه ان،به این خاطر که بابای من باغبونشونه.بابای مهربونم که هر روز بهشون عشق میده،هر روز زیر درختها میره و نازشون میکنه.باورت شاید نشه که از پرتقال چیده هم تشخیص میده که این واسه کدوم درخته.لذت میبره.اونقدر هم مهربون ودست ودلبازه که محاله کسی دست خالی از خونمون بیرون بره.
ما که از پاییز تا وسطهای بهار دیگه مرکبات خریدن نداریم واین میون شما بیشتر سود میبری.عاشق نارنگی هستی وبه راحتی پوست میگیری وهمین بهونه ای میشه که هر هفته سبد نارنگیت جدا باشه.
نیکانی من خیلی بابا ومامانمو دوست دارم.بینهایت مهربون ودلسوز بچه هاشونن.با اینکه اختلاف سنی من واونا تو زمان خودشون زیاد بوده ولی من هیچ وقت هیچ کمبودی رو حس نکردم.
عزیز که عاشق بچه هاشه به طرز خودخاهانه،یعنی آخرهفته منتظر منو وخاله معصوم اینا که بریم پیششون وخدا نکنه که نخواهیم بریم کلی ناراحت میشه.
از وقتی که خودم مادر شدم این حس وحالشو خیلی خوب درک میکنم وهمینطور بابا مهدی که قدرشونو خوب میدونه.
هفته گذشته که برمیگشتیم خونمون تو توی ماشین خوابت برده بود،یهو دلم برای تنهایی بابا ومامانم گرفت،به بابامهدیت گفتم یعنی یه روزی هم نیکان با زن وبچه اش میاد پیش ما وبرمیگرده خونش وما تنها میمونیم.چقد بغضم گرفته بود که به زور قورتش دادم.
فکر نبودشون منو دیونه میکنه.خدا کنه حالا حالاها داغ هیچ پدر ومادری رو دل بچه اشون نمونه وبابا ومامان منم سلامت باشن.
پی نوشت:منظور از این متن این بود که یه روز پیشم نشستی ومن هی پوست گرفتم وقاچ کردم وگلپر مالیدم وتو هی خوردی.اینقد عاشق این لحظه شدم که یادآوریش یه حس قشنگی رو برام تداعی میکنه.دوستت دارم عشقولک لجباز من