این روزهای پسرک شیرین زبون
پسرک شیرین زبونم
خیلی وقته اینجا چیزی برات ننوشتم.ننوشتم که چقد آقا شدی،چقدشیرین زبونی میکنی،چقد عاقلتر شدی.به جا حرف میزنی،معاشرتت در حد نمره بیسته.دیروز خرید رفتیم،من به فروشنده میگفتم خانوم،شمام دیدی اون متوجه نمیشه هی صداش میکردی خانوم ببخشید.
از آقایی ومهربونیت هرچی بگم کم گفتم.گرچه یه پرانتز باز کنیم واسه زمانهای خارج از گودت که اونم اقتضای سن وسالته عزیزم.
شکرخدا الان بیشتر با بابات سر وکله میزنی.تقریبا بازی با اون رو بیشتر به بازی با من ترجیح میدی چون بابات تو بازی وساخت بازی خیلی از من ماهرتره.
کم کم هم بوی عبد به مشام میرسه ونمیدونم چه حسیه که دیگه نمیشه خانومها رو از خرید باز داشت.به همین دلیل منو پدری در یک تصمیم ضربتی قرار گذاشتیم که سوای سالهای قبل که حتی همون روز سال تحویل برای خرید میرفتیم امسال زودتر بریم تا دیگه بنجول گیرمون نیاداز دست بابات.
خداروشکر انگار تو بازار وکوچه با آدم راه میای.امیدوارم خودم چشمت نکنم.ادامه دارش کن مادر به قربونت برم عزیزم.
دیگه یه پا نوازنده شدی ومحاله تو محافل ومهمونی براشون ضرب نزنی ونخونی،تا جاییکه دیگه شعرهای فارسیتم یادت رفته وشمالی میخونی واین داد عمو ومادرجونت رو درآورده که اینقد واسش آهنگ شمالی نذارین لهجه اش برمیگرده.خخخخ ولی من ادامه میدم.
شیرینم
هم زبون روزهای غریبم
دوستت دارم تا بینهایت
بینهایت هم کوتاست
مگر میتوان برای عشق من به تو حد ومرزی قائل بود؟؟
تو بمان فقط برای من
خودخواهم در این من بودن
قبل وبعد آرایشگاه