بوی عیدی
پسرک شیرین زبونم
این روزهای حال ما خیلی بهاری شده.
درختها همه شکوفه هاشون رو پهن کردن.
زمین قلنج شکونده و یه تکونی به خودش داده وخودش رو از خواب ناز بلند کرده.
گلها همه انگار بهار رو با آغوش باز پذیرفته ان.
هوا گاهی سرده گاهی گرم.یه خنکی ملس.یه گرمی سست کننده.
انگار تو هم بهاری شدی.خوش اخلاق.پر گو.پر سخن.
همه اینها از وجود پر برکت زمینه.زمینی که سخاوتمند در زیر پاهامون سفره گسترده و مور و ملخ به تکاپو افتادن.
شیرین زبونم،چقد خوبه که هستی.چقد خوبه که با ما درد ودل میکنی.
اما این روزهای خرید عید:
مردم وزنده شدم تا تونستم یه سری لباس برات گیر بیارم.امسال که قصدم کت وشلوار نبود بازار پر بود از کت وشلوارهای مجلسی.باهزار زحمت بالاخره چیزی که دوست داشتم رو یافتم.بماند که همه جا با هام میومدی وفقط چند ثانیه ودقیقه رو پا بودی مابقی فقط تو بغل.پدرمو در آوردی.منم فقط برای اینکه دادت در نیاد فقط بغلت میکردم.
گاهی ساز کوک میزدی و گاهی ناکوک ولی در کل خوب بودی.
پسرکم الهی دارم امسال برای همه سال پر از خیر وبرکت باشه وهمه تندرست وسلامت باشن وهیچ پدر ومادری شرمنده اولادش نباشه.آمین