نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

جملات قصار

1395/1/17 23:29
نویسنده : مامان نیکان
709 بازدید
اشتراک گذاری

تو حیاط بابا محمد یه چاه آبه که تازگی یه سمت درش خراب شده ومن همیشه از اون منطقه میترسم.بابا مهدی قول داده درست کنه که هنوز دست به کار نشده.این پیش زمینه ماجرا بود....یه روز جوجه ها توحیاط بودن وشما هم دلت میخواست هی بری پیششون.ما هم میبردیمت ولی دیگه خسته شده بودیم.

شما یهو اومدی گفتی مامان منو ببر یهو حواسم پرت میشه میوفتم تو چاها....دقیقا همین جمله وتعجب من وعمه مینا ومادرجون ....

 

یه شبم که مهمون داشتیم ظرفها شسته شده رو اوپن بود،همون جاییکه شما همیشه از بالای مبل میری میشینی روش...یهو گفتی مامانی ظرف رو بردار بشکنه دیگه نداری از اونا....بازم خنده همه...

عینه یه عقده شده برات،همش بعد خداحافظی ها ویا یه کارهای مهم میگی مامان من عزیزو بوس نکردم.یا تو مهمونی بعد تموم شدن گفتی وای گلبرگ رو بوس نکردم....یا همین امشب که بعد نمازخوندن من گفتی وای مامان نماز نخوندم،چون الان2روزه با من نماز میخونی قشنگ.

صدای اذان میاد میگی مامان دقیقا از کجا میاد ومنم میگم دقیقا از تلویزیون.

سر صبحی بردمت دستشویی پاتو گرفتم،چون تازه از خواب پا میشی زانوهات هنوز خشکه.دیدم میگی اوی اوی میگم چیه مامان پاهات درد گرفت میگی نه مامان زانوهامه.حرفای خودمو اصلاح میکنی.

چیزی تو گلوت پرید بهت گفتم چی شد نیکان گلوته گفتی نه مامان حلقمه.....من،گلو،حلقمتفکر

خدا در درست کردنت چه کرده  که با دیدن تو پی به عظمتش میبرم خیلی بیشتر وبیشتر

خدایا شکرت هزار بار

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

کیان
21 فروردین 95 11:16
-خیلی با حال بود نیکان جون من هم صحبتهای تو رو همیشه با اشاره انجام میدم مثل میرم روی دسته مبا بعدش مامانو صدا میزنم بعدش خودمو تکون تکون میدم یعنی مثلا من ممکنه بیفتم خطر ناکه شما ها بترسیدای جونم.یک پا از ما جلو هستن این وروجکها
دلسارا
26 فروردین 95 13:36
خاله زبونتو بخورم من .... شیرین زبون
مامان فدیا
29 فروردین 95 12:28
چه جملاتی میگی خاله جون افرین که واسه همه چی دلیل داری
مامان نیکان
پاسخ
نگو بهنوش جون کلا قانع میشی میری کنار.جای اعتراض نمیمونه
خاله بهنوش و مهران
30 فروردین 95 9:12
وای خدااااااا...چقدر خندیدم برای حلــــــق))))