نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

ویشگون

دیشب برای بابات تعریف کردم که اکثرا بچه ها چه جورین وتو چه جوری هستی. گفتم چشمم بهت نیوفته کونت رو نیشگون گرفتم. سر شام یه حرف گنده زدی بهت گفتم تو چقد عاقلی،کونتو سمت من گرفتی میگی مامان ویشگون بگیر. من بابا مهدی هر دو بیحال شدیم از خنده عشقم چشمم کف پات گل قشنگم   ...
4 آذر 1394

....

صبح بهت گفتم آخه بابابزرگ اینهمه زنگ میزنه برات یه کم باهاش حرف بزن گناه داره.   دوباره غروب که شد گفتم زنگ بزنم بابابزرگی؟ برگشتی بهم میگی نه زنگ نزن،گناه نداره. دستگاه فتو کپی من ...
4 آذر 1394

....

شام رو حاضر میکنم به بابات میگه بابا بفرما شام. تو تموم کلیپهای خودت که به عدد30 رسیده همه فیلمهارو میشناسی...مثلا میگی تاب بازی رو بذار برام منم میگم تو کدومه بهم نشون میدی...شدی دکمه سرچ مادر عزیزکم میگی جیش دارم ولی برای رفتن به دستشویی به هر راهی متوصل میشی که نری. نقاشی میکشی هی میگی مثلا صندلیه یا مثلا بابابزرگه...این مثلا منو کشت. عاشق کنسرت گیلکی هستی و وقتی میذارم برات سطل خونه سازیتو برمیگردونی ومثه وحدتی میکوبی روش وباهاش میخونی.مخصوصا رعنا رو. کافیه توجه ما بهت کم بشه به نوعی خودت رو به ما معرفی میکنی...و اون حرکت در اون زمان بسیار شیرینه... قشنگ مادر چجوری بابت بودنت از خدای خودم سپاسگزار باشم؟ چطور قدر ب...
1 آذر 1394

ناز دار پسر

شیرینکم تموم زندگیم این روزها دارم حس میکنم بزرگ شدنت رو از کوتاهی بلوز وشلوارهای پارسالت،از شیرین زبونیهات که کلمه های اشتباه قبلو الان دیگه درست میگی،از سرگرم کردن خودت که زیاد بهم کار نداری،از کم شدن بغل کردنت وبوسیدنت که این خیلی ناراحتم میکنه. اگه تو نبودی مطمئنم که الان به شدت درگیر خودم بودم وهی برای خودم غم وغصه جدید دست وپا میکردم... هی دنبال انواع افسردگیها برای خودم بودم... هی از دست روزگار مینالیدم.... اما...اما الان نه...اونقد در تو غرق شدم که حاضز نیستم کسی برای نجاتم بیاد اونقد مشغول توام که خودم رو به دست باد سپردم اونقد سرشار آرامشم که هی دارم روز به روز چاقتر میشم آخه کمی که استرس میگیرم لا...
1 آذر 1394

؟؟؟؟

برات لالایی میخوندم موقع خواب بهم میگی مامانی نخون عصبانی میشما.... آخه چرا؟یعنی اینقد بد صدام صبح پا شدی میگم بیا صبحونه بخوریم میگی عزیزم شکر بریز سراسر زندگی پر شده از صدای کلمات قشنگت من مانده ام حیران این فرزند من است یا من فرزند او ولی هر چه که باشد من دربست عاشق اویم دربست دربست ...
25 آبان 1394

پسر خوب مامان

پسرکم،شیرین زبونم خدا رو شکر که تو اینقد عاقل وآرومی.خدارو شکر که جزء بچه های شیطون نیستی. تو یه جمعی یکی از بچه های فامیل بود،فوق العاده شیطون وخطری و تو چقد آروم ومحتاط بودی در کنارش.بهت افتخار کردم گرچه بیشترش کار ژنه ولی در کل آرومی. مکالمات این روزهای ما؛ میریم دستشویی بهم میگی مامان فقط پا نگیر.یعنی شلوارو کامل در بیارم که راحت جولان بدی برای خودت،آخه هر کاری میکنم عادت به نشستن نداری منم برای اینکه دم به دقیقه پاهاتو کامل نشورم هر از چندی پاتو میگیرم.نمیدونم درسته یا نه ولی لا اقل سرما نمیخوری.گرچه هر بار آبکشی میشی. بهت میگم برو از اتاقت یه چیز بیار میگی هاپو داره میگم کو ...جای لباست رو نشون میدی که شکل سگه.میگم اون ع...
23 آبان 1394

گشنمه

دیروز خیلی هله هوله خوردی از صبح.نمیدونم کجا میره اینهمه چرت وپرت. پفک که بدجور لج گرفتی ومجبور شدم بهت بدم،هر وقت از خونه بابابزرگ محمد میای چون اونجا باباجونت سوپرمارکت داره بهت میده میای خونه لج میگیری،پاستیل،شکلات،گز،بستنی،ناهار،دوباره شروع برنامه از اول. غروبم به افتخار پارسا جون که پیش ما بود براتون چیپس ماکارونی درست کردم وذرت مکزیکی دیگه خودمم مونده بودم اینا کجا میره.... آخرشبم برای کیک لج گرفتی منم گفتم دیگه نه...یه دوری زدی برگشتی همچین با گردن کج ومظلومانه بهم میگی آخه گشنمه...یعنی به دلم یکی کارد کشید،حاضر بودم هرچی کیکه برات بیارم.یه لیوان شیر وکیک دادم که نصف کیک رو خوردی وبقیه پودر شد. تا بحال اینجور مظلومانه ب...
18 آبان 1394

آفتاب به نفع تو

پسرم بالاخره بعد یه هفته وشایدم بیشتر هوا دلش اومد ساکت بشه وکمی آروم بگیره. بهت میگم وای نیکان بالاخره هوا آفتاب شد دیدم بهم میگی بریم حیاط بازی کنیم،بریم مغازه حاج اقا بستنی کاکایولی بخریم،امیسا بادی(همون خرسی خودمون)بخریم،بابا پول داده،میگم پولت کو،میگی داده(به خدا نداده مامانی) موندم به هوا بگم که ببار چون به نفع من نیست   ...
13 آبان 1394

عاشقتم

پسرم امروز صبح یه کار بد کردی،منم درگیر اون بودم با حالت نیمه عصبی،هی رفتی واومدی حرف زدی،الکی خندیدی،سر آخر بهم میگی مامان بیا بوست کنم منم خر شدم بوسم کردی بعد بهم میگی مامان عاشقتم...عاشقتم حرف همیشه خودم منم عاشقتم عزیزم اینقد قشنگ خر شدم   ...
13 آبان 1394

نوستالژی با تو

پسرک شیرین زبونم یادمه بچه که بودم یه بطری شیر خشک خودم برام مونده بود که عکس یه نی نی داشت،اگه بدونی چقد باهاش بازی میکردم،بچه ام بود،عروسکم بود،عشقم بود؛تموم دنیام اون حلب بود. تا بزرگتر شدیم کارتون شروع شد؛همیشه میگفتم میشه این شخصیتها مال من باشه،از پنجره های پشت تی وی همش نگاه میکردم تا بتونم اونا رو اون تو ببینم.مخصوصا اون عروسک پسره که موقع شروع برنامه هی از اینور به اونور میرفت با اون آهنگ قشنگش. اینارو گفتم به این خاطر که؛ شمام بعضی کارتونها که خیلی شخصیتها واقعینمثه گارفیلد یا کلاه قرمزی تواوج دیدن یهو بلند میشه میری صفحه رو لمس میکنی ودلت میخاد گربه گارفیلد یا توپ کلاه قرمزی رو ازش بگیری. یه متکا داری که آدم برفی تو د...
9 آبان 1394