نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

روزخیلی بد

دیروز روز بدی بود؛از رو صندلی افتادی،با پس سر؛تا چند دقیقه از ترس گیج بودی،خیلی ترسیدم،بعد اونم هی خوابت میومد البته وقت خوابتم بود،ازترس به خاله معصوم خبر دادم.اونام سریع اومدن وتو وقتی پارسا رو دیدی سر حال شدی؛ولی خیلی لحظات بدی بود،فکر کردم ضربه مغزی شدی،خیلی خیلی ترسیدم.دیگه این کارو باهام نکن،نمیخوام زیاد راجع بهش حرف بزنم چون بعد2روز هنوز تو فکرمه وهروقت نگات میکنم یاد اون صحنه میوفتم وهزاربارخداروشکرمیکنم که تو چیزیت نشد.خدایا هیچ وقت منو با نیکانم امتحان نکن چون من میمیرم. گذشته از این جریان تولد بابامهدیتم بود.همسر عزیزم تو بهترین شوهر وبهترین بابای دنیایی.عزیزم تولدت مبارک باشه گرچه آقا نیکان این روز رو برماخراب کرد ومهمونی کوچیکمو...
17 تير 1393

پسرک عشق پستونک

چی بگم وازکجابگم مادر که هیچ خوشم نمیاد از بیان این مطلب که شما شدیدا عاشق پس پس یاهمون پستونک هستی واین خصوصییتت به من رفته که تا سن6سالگی میخوردم البته به طور مخفیانه اینطور که عزیزجون میگه.تازه یادم گرفتی که باهاش بازی قایم باشک کنی،اونو زیر متکات قایم میکنی اونوقت متکاتو برمیداری واز دیدنش ذوق میکنیا انگارطلا پیدا کردی.عاشق بازی کردن هاتم مامانی.عاشق قهرکردنهای بعد گرفتن پس پستم مامانی.خودت قضاوت کن که چه شیرینی                     ...
15 تير 1393

تابستون داغ

عزیزقشنگم تابستون باتموم گرمای خودش از راه رسید وما طبق معمول همیشه شاکی از گرمای زیاد.اما یه خوبی که این فصل گرم داره اینه که از شر لباسهای چند تیکه زمستونی،از ترس سرما خوردن شما بعد هر حموم خیالمون راحته وشمام به راحتی میتونین آب بازی کنین.ما5شنبه راهی خونه بابابزرگ حسینی شدیم چون دایی جون اینا از کرج اومده بودن.روز جمعه ای خیلی گرم بود وبه همین خاطر ما استخربادیتون رو پرآب کردیم وتوبه همراه آرادتوش شنا کردین.البته طبق معمول شما اول خوب بودی بعد کم کم غر زدن هات شروع شد.عکسهاشو میذارم که شمابعدن ببینی ولذت ببری از این همه شادی وسرخوشی کودکانه ات.بعدرفتن دایی جون اینا غروب من وشماوبابایی به همراه دخترخاله های من رفتیم به روستای تابستان نشین...
8 تير 1393

13دهمین ماه چرخ

عزیزقشنگم امروز5تیرسال1393مصادف است با سیزدهمین ماه چرخ شما.از امروز شما وارد ماه چهاردهمت  میشی وما مفتخریم که 14ماه در کنار شما بودیم.از اینکه همسفر لحظه های شیرین ما بودی یک دنیا سپاس.پسرنازنینم این روزها توخیلی لجباز تشیف داری،الان یه هفته است خیلی بداخلاق شدی انگار واکسن یک سالگیت بهت نساخته وشما دایم الغر شدی.همش خودتو روزمین پهن میکنی وبا دستات پاهاتو میمالی وسرتومیاری روپاهات انگار الان مامانت مرده اونوقت شروع میکنی به گریه الکی،بعد که نگات میکنم وتو متوجه میشی بهم نگاه میکنی ومیخندی،واگه هم چند دقیقه محلت نذارم شروع میکنی به گریه واقعی.خیلی پدرسوخته شدی.همچنان در راه رفتن تنبل تشیف داری فقط می ایستی.واست مامانی رفتم تخته میخ وچکش گ...
5 تير 1393

فوتبال با تو

سلام عزیز قشنگم.امشب فوتبال ایران وآرژانتین از سری مسابقات جام جهانی2014بود.نمیدونی چه فوتبالی بود مامانی ولی نتیجه خیلی بدی داشت.کلی بغض کردم.ازهمه اینا بگذریم امشب تو وروجک باعث شدی من وبابات کلی بخندیم،هربار که موقعیتی میشد ومنو بابا ذوق میکردیم وجیغ میکشیدیم یه دفعه توهم باتعجب نگامون میکردی اونوقت ازذوق جیغ میکشیدی ومیپریدی ودست میزدی.اینقدحرکاتت جالب بود که منوبابات فقط بوست میکردیم وبشتر ذوق میکردیم که شمام جوگیرشی.خیلی خوش گذشت تماشای اولین فوتبال سه نفره مون.ممنون که هستی وما باهم شادیم.بوس بوس ...
1 تير 1393

دل نوشته

نمیدونم چه حسیه وقتی میخوام از تو بنویسم انگار همه کلمات از ذهنم پاک میشه وفقط کلمه عاشقتم برام میمونه.هرشب موقع خواب باخودم میگم غردا واسه پسرم اینو بنویسم از این بگم ،از اون بگم ولی تامیام بنویسم یادم میره ودوباره عاشقتم،عاشقتم وباز عاشقتم.....بالاخره نوبت واکسنت رسید وتو مثه یه شیرمرد رفتی وبا یه کوچولو گریه واکسنت رو نوش جان کردی،سازگارت باشه دلکم،گرچه خانومه گفت امکان داره یه هفته بعد اندکی تب کنی.این روزها خیلی گرمه وشما اصلا طاقت گرما نداری وبه همین خاطر عاشق آب بازی شدی.تصمیم گرفتم یه روز ببرمت دریا تا میتونی آب بازی کنی،راستی در عرض 22روز400 گرم اضافه کردی واین منو خیلی خوشحال کرد آخه الان دو ماه بود رو وزن8/800استوپ داشتی والان شدی9...
31 خرداد 1393

این روزهای تو....

آخیش بالاخره بعدیه هفته اومدیم خونه خودمون ودو روز کامل خونه هستیم،راستشو بخوای مامانی بعضی وقتها واقعا خسته میشم ولی کاریشم نمیشه کرد.بگذریم این روزها میشه گفت پسر خوبی شدی،کمی به شیطنت هات اضافه شده،خیلی جیغ جیغو شدی،کافیه چیزی که دستته وخوب نیستو ازت بگیریم جیغی میکشی وحشتناک ومن از این کارت بینهایت خوشم میاد چون عاقلانه این کارو میکنی،از تاب بینهایت لذت میبری و هر وقت میگم بریم سوار شیم واسم آهنگ تاب تاب عباسی رو میخونی البته به زبون خودت،عاشق شامپو وهر چیزی که بتونی در اونوبادندونات بازکنی واسه همین یه بطری شامپو خالی برات نگهداشتم.دیگه خیلی خوب وخواسته رو پاهات وایمیستی وبعضی مواقع ازقصد دستتو ول میکنی وخودت هوای خودت رو داری در کابینت ...
27 خرداد 1393

اولین قدم

قشنگترینم،این روزها ما در کنار هم اولین های تورا تجربه میکنیم.اولین قدمهای زیبایت که شاید به جرات بگویم یکی از زیباترین هدیه خداوند به هر کودکیست.ماچقدرخوشبختیم که شاهد گامهای کوچکت هستیم،گامهایی که درآینده ای نه چندان دور تبدیل به گامهای محکم واستواری میشوند که ما یعنی من وپدرت به وجودت ببالیم.از دوشنبه گذشته مابه همراه خاله زری ومهدی عازم خونه بابازرگ حسینی شدیم آخه روزبعدش پیله چینی داشتیم.این اولین حضورت درمراسم پیله چینی بود.مراسم تو باغ توت بود وچقدر هم گرم بود وشما اونروز چقد بچه بدی شده بودین البته حق داشتی ولی کلی مامانتو اذ یت کردی عزیزم.خداروشکر که زحمتهای بابابزرگی ثمر داد وپیله های خوبی از آّب ذر اومد.بعد پیله چینی نوبت به جشن...
25 خرداد 1393

سفری به باغ بابابزرگ حسینی

عشق مامان چند روزپیش رفتیم پیش بابابزرگ وپیله های کرم ابریشم که من خیلی دوستشون دارم اونجا بودن وتوحسابی باهاشون بازی کردی،گرچه آخرهای کار نزدیک بود بکشیشون>آخی اینقد نرم وقشنگن.موجودات بسیار آرروم ومظلومی هستن.[دا به بابابزرگی هم قوت بده.کارش خیلی سخته وتنهاهم هست.خیر ببینی بابابزرگی.اینم عکس آقانیکان با نوغانی یاهمون کرم ابریشم ...
18 خرداد 1393